نشان فیس بوک

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

درد دلها و ناگفته های مهرانگیز کار و لیلی پورزند از خودکشی سیامک


محمد مصطفايي

درد دلها و ناگفته های مهرانگیز کار و لیلی پورزند از خودکشی سیامک

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
سیامک به صورت های مختلف شکنجه شده بود. او هرگز حاضر نشد برای ما از این شکنجه ها سخن گوید. اما یک بار دخترم لیلی موفق شده، از او حرف بکشد و صدای او را از تلفن ضبط کند که در مورد شکنجه هایش توسط بازجویان، صحبت کرده، اما هنور این صدا را پخش نکردیم بعد از این گفتگوی تلفنی سیامک به خاطر یادآوری شنکنجه ها، بیماریش تشدید شد و در قسمت مراقب های ویژه در بیمارستان بستری شد
محمد مصطفایی2
دستم به نوشتن نمی رود. نمی دانم از کجا شروع کنم. اما سعی می کنم بنویسم. درد دلها، غم ها و ناگفته های وکیلی مبرز و مشهور ایرانی را بنویسم که در کنارم افسرده و پکر نشسته است و چراهایی که ذهنش را مشغول کرده، مرور می کند. وکیلی که قربانی عقاید بشر دوستانه اش شده است و دست از تلاش بر نمی دارد. وکیلی که دارایی اش – علم ، تجربه وساک دستی است که برای رسیدن به دموکراسی و احترام به برابری و حقوق بشر او از این سو به آن سو می برد.
فوت سیامک پورزند، برایم قابل هضم نبود که به یکدفعه مهرانگیزبا صدای سرشار از بغض و لرزش خبر از خودکشی همسرش باوفایش می دهد. مات و مبهوت می شوم. او از طبقه ششم آپارتمانی که به امید دیدار همسر و فرزندانش در آنجا زندگی می کرد خود را به زمین سپرده بود. سیامک پورزند از دلتنگی محض، ناامیدی از دیدار فرزندان و همسرش با پیامی به ملت ایران خودکشی کرده بود.
چرا؟؟؟ چراهایی دوباره در ذهن مهرانگیز غوطه ور می شود. چرا سیامک خودکشی کرد؟ پیام سیامک برای میلیون ها ایرانی که خاطرشان برای او عزیز بوده چیست؟ آیا پیام سیامک پورزند نشان دادن وقاحت و سنگدلی حاکمان جمهوری اسلامی در سوء استفاده از قدرتی که به به ناشایست تحصیل کرده بودند نبود؟ چطور می شود پیر مردی که امیدی به دلیل موانع سیاسی به دیدار فرزندان و همسرش نمی بیند اینگونه جان بسپارد. خود را از آسمان به زمین بسپارد تا روحش از زمین به آسمان پر بکشد و همه تنها روح آزادش را تصور کنند که می کوید داشتن و درکنار من بودن همسر و فرزندانم حق مسلم من بود که در جمهوری اسلامی ناجوانمردانه سلب شد.
مهرانگیز کار می گوید: این چند ماه اخیر، به دلیل دوری از فرزندانش، نیاز به یک مرکز اعصاب و روان داشت. اما از بستری شدن خودداری می کرد. از دور از او می خواستیم که بستری شود. اما نمی پذیرفت. نبودن را به ندیدن فرزندانش و همسرش ترجیح می داد. پزشک معالجش تاکید کرده بود که ضروری است، بستری شود.
سیامک پیر مرد هشتاد ساله نویسنده ای که سالیان سال در نشریات مختلف به صورت حرفه ای قلم می زد، ممنوع الخروج بود. سئوالی که لااقل پاسخش برای یک وکیل دادگستری بی مفهوم بود. چرا سیامک پورزند ممنوع الخروج بود؟ آیا پیرمرد هشتاد ساله، خطری برای امنیت کشور دارد؟ پیر مردی که سالها تحت شکنجه ماموران امنیت جمهوری اسلامی بود.
مهرانگیز در حالی که اشک از چشمانش جاری می شد، با صدای لرزان می گوید: ما کوشش می کردیم که سیامک، به صورت قانونی یا غیر قانونی ازکشور ایران خارج شود. بارها موجبات خروج غیرقانونی را فراهم کردیم. زمانی که در تاریخ تعیین شده، خروجش به مرجله اجرا می رسید از این عمل امتناع می کرد. کهولت سن حتی قدرت خروج را به وی نمی داد. پس از اینکه از این طریق ناامید شدیم، به دنبال راهکارهای قانونی رفتیم.
وکلایی هم بودند که همکاری می کردند، ولی خودش این پرسه را نمی پسندید چرا که می دانست نتیجه ای نخواهد داشت. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که از وکیل تسخیری که دادگاه ده سال پیش انتخاب کرده بود انتخاب کنیم. با آقای وکیل دبیر دریابیگی رفته و با ایشان صحبت کردیم. چون ایشان تنها وکیلی بوده اند که از محتویات پرونده اطلاع داشته و علت صدور حکم علیه سیامک را می دانست. ما هیچ گاه نتوانستیم پی ببریم که سیامک بر اساس چه دلایل و مدارکی محکوم به حبس شده است. چند روز پیش دست به دامان آن وکیل شدیم، خواستیم که به ما کمک کند تا سیامک نمرده بچه هایش را ببیند.
سیامک حتی از وکیل تسخیری و یا هر وکیل دیگری ناامید شده بود. یک سال و نیم از حبس ناعادلانه و انتقامجویانه اش، مانده بود. گر چه به دلیل وضعیت جسمانی اش، در خانه تحت نظارت ماموران اطلاعاتی، بستری بود اما اجازه خروج از کشور به وی داده نمی شد. مسئولین دستگاه قضایی نیز در این اواخر تنها با سکوتشان او را شکنجه می کردند تا نتواند فرزندانش را ببیند. ماموران امنیت زمانی که جهت تفتیش، وارد منزل مرحوم پورزند شده بودند، به عمد گذرنامه سیامک را دزدیدند و در صورتجلسه خود نامی از گذرنامه نیاوردند. اداره گذرنامه هم به دلیل دستور دادستان اجازه نداشت گذرنامه جدید صادر کند. او از همه کس و همه جا بریده بود. حالش روز به روز بدتر می شد. حرف هایی که می زد حرفهای نگران کننده ای بود.
زمانی که استاد مهرانگیز کار چنین سخنانی بر زبان جاری می کرد یاد جمله ای از او افتادم که می گفت: ” تبعید بدترین مجازات است.” او بیش از ده سال در تبعید بود و فرزندانش نیز ناخواسته چنین جرمی را به دوش می کشیدند و چاره و راهی جزء امید و نامه نگاری نمی یافتند.
مهرانگیز می گوید: در حال حاضر پنج سال است که دختران سیامک لیلی و آزاده، با نامه نویسی به مقامات مهم کشوری، از این مقامات می خواهند که دستور دهند که این پیر مرد از کشور به صورت قانونی خارج شود تا بتواند قبل از فوتش آنها را ببیند. تمام اسناد را در اختیار داریم. همه اسناد را به انحا مختلف به مراجع ذیصلاح ارسال کردیم. از طریق دفتر حمایت از منافع ایران در واشنگتن و همچنین سفارت ایران در اتاوا پیگیر موضع بودیم. شخص من برای آقای احمدی نژاد نامه نوشتم. سالی که آقایان احمدی نژاد و مشائی برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک سفر کرده بودند، نامه ای نوشته و نامه از طریق مشائی به احمدی نژاد رسید. ولی متاسفانه کمترین جوابی نگرفیتم.
آخرین بار سال پیش، نامه ای به امضای من و دخترانم لیلی و آزاده پورزند به آقای صادق لاریجانی ارسال کردیم. این نامه به وسیله یکی از دوستان سیامک به نام دکتر ایروانی، پرفسور دانشگاه واتیکان در واشنگتن به دست دکتر محقق داماد رسید. آقای محقق داماد، داماد لاریجانی ها هستند. این نامه به دست لاریجانی رسید، این مقام ارشد قوه قضاییه نوید داد که این کار انجام خواهد شد، ولی هیچ کاری انجام نشد. ما در آن هنگام گفتیم که لااقل به ما امنیت بدهید ولی به این موضوع هم پاسخ نداند.
خودکشی سیامک به خاطر افسردگی، ناامیدی محض، دلتنگی برای دیدن فرزندانش و دلتنگی محض بوده است. زندگی برایش سیاه شده بود. هر چه سعی کردیم امید بدهیم دیگر نمی توانستیم.
استاد ممتاز علم حقوق در خصوص همسرش می گوید: آدم مهربانی بود. حتی ازمال دنیا یک ریال نداشت. ولی پرونده ای به ناحق برایش ساختند و به گونه ای وانمود کردند که میلیونها دلار از دولت آمریکا پول گرفته است. از خانه ما چیزی کمتر از چهارصد کرن پول پیدا کرده و آن را تبدیل به میلون ها دلار پول کرده بودند. برخی از امامان جمعه گفتند که پیدا کردند کسی را که چمدان پول را از آمریکایی ها گرفته و بین مطبوعات اصلاح طلب پخش کرده است.
او در خصوص روند دادگاه و رسیدگی قضایی به پرونده همسرش می گوید: اجازه انتخاب وکیل تعیینی ندادند. خودشان وکیل تسخیری انتخاب کردند. بدون اینکه دلیل آورده شود، قاضی جعفر صابر ظفرقندی را متصدی رسیدگی به این پرونده کردند. این قاضی رئیس شعبه ای بود که در مجتمع قضایی مهرآباد به پرونده هایی که در حوزه قضایی مهرآباد تحقق می یافت رسیدگی می کرد.
قاضی ظفرقندی را به خوبی می شناسم. این قاضی یکی از قضات ماذون دادگستری با اختیارات تام بوده است. صدور بازداشت موقت، قرار وثیقه های سنگنین، عدم اجازه به ورود وکیل به پرونده، صدور احکام حبس های طویل المدت، و عدم داشتن استقلال قضایی از جمله کمترین خصوصیت های وی بود. نزد وی پرونده های بسیاری داشتم که به ناحق موکلینم را به حبس های طولانی مدت محکوم کرده بود. زمانی که نام او را شنیدم بیش از پیش به انتقامجویی در این پرونده یقین حاصل کردم.
مهرانگیز می گوید: این قاضی، تحت تاثیر فشارهای بین المللی، برای تبرئه خود، سیامک را در مقابل تلوزیون قرار داد و با شکنجه هایی که بازجویان و وی نموده بودند موجبات اقرار به زیان خود را فراهم کردند. این قاضی که از قرار در گذشته دلاک و ریش تراش بود با فرچه و صابون، ریش و سیبیل سیامک را که تا سینه اش آمده بود اصلاح کرده بود. به همین دلیل در فیلمی که از تلوزیون پخش شد. جای زخم روی صورت سیامک مشاهده می شد.
سیامک به صورت های مختلف شکنجه شده بود. او هرگز حاضر نشد برای ما از این شکنجه ها سخن گوید. اما یک بار دخترم لیلی موفق شده، از او حرف بکشد و صدای او را از تلفن ضبط کند که در مورد شکنجه هایش توسط بازجویان، صحبت کرده، اما هنور این صدا را پخش نکردیم بعد از این گفتگوی تلفنی سیامک به خاطر یادآوری شنکنجه ها، بیماریش تشدید شد و در قسمت مراقب های ویژه در بیمارستان بستری شد.
مهم ترین صدمه روانی که به سیامک خورد این بود که او می گفت: از درون زندان بازجوها به من گفتند که اسم تو را سلیطه جهانی گذاشته اند و غیر از این اسمی نداری من گفتم اشکالی ندارد. تو نباید ناراحت بشوی این زبان آنهاست. این زبان حکومت آنهاست ولی او گفت که نمی توانم تحمل کنم.
مهرانگیز می گوید زندگی خصوصیمان متلاطم بود. هر دو گرفتار حمله ها بودیم. وقتی زندان رفتم و سرطان گرفتم این تشنج ها بیشتر شد. من در زندان آن قدر که متحمل شنیدن ناسزاهای بازجو و قاضی به سیامک می شدم. متحمل مسائل مربوط به خودم نبودم. با سیامک دشمنی خصوصی داشتند. و به من می گفتند بزرگ ترین جرم تو این است که با او ازداواج کردی. وقتی با قسم از آنها پرسیدم آیا سیامک ساواکی بود. گفتند ” نه ” و وقتی پرسیدم: چرا با او این قدر دشمنی دارید گفتند چون سینمای هالیوود و فرهنگ غربی را تبلیغ می کرد.
مهرانگیز دیگر نمی توانست سخن بگوید. وضعیت روحی اش طوری نبود که بتواند خاطرات تلخ گذشته اش را بگوید.
او را رها می گذارم تا آرام باشد.
سر زده به اتاق مهرانگیز می روم. روی تخت نشسته و در تنهاییش برای ده سال ندیدن همسرش اشک می ریزد. از همه چنایت هایی که علیه خانواده اش در ایران شده بود می گوید. از آزار و اذیت هایی که بازجویان وزارت اطلاعات نسبت به سیامک نمودند. از تهدیدها و خواسته های غیر قانونی بازجویان وزارت اطلاعات گفت.
ماموران وزارت اطلاعات و سپاه به خواسته شیطانی و غیر انسانی خود رسیده بودند. او را چنان مورد آزار و اذیت قرار دادند که ناچار شد از چهارمین طبقه ساختمانی که آرزوهایش را به باد داده بودند به آسمان پرواز کند.
معلوم هم نیست که آیا او را کشته اند یا خودکشی کرده است. اما در هر دو صورت رفتن ملکوتی این مرد بزرگ پیام بسیار بزرگی به ملت ایران داشت. او خواستار صلح و دموکراسی و برقراری عدالت و برابری بود.
او آرزوی ایرانی آباد و دیدار فرزندانش را داشت.
سیامک پورزند می گوید: می توان چون روح کولی دربه در، در صدای عاشقان تکرار شد…صبر اکسیر عتیقی است… اما نسیم و بادی که از سوی ما می وزد به کوه و دشت و دریا خواهد گفت ای عزیز دور از دیدار دلم برای تو تنگ است…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر