نشان فیس بوک

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

خاطرهاي تلخ زندان

نوبت اولي كه از زندان با قرار وثيقه آزاد شدم وقتي اومدم بيرون متوجه شدم پدرم به خاطر تهديدها، تهمت ها و فشارهاي مسئولين اداره اطلاعات دچار حادثه سكته مغزي شده .
 مادرم ميگفت لحظه هاي اول توي بيمارستان همش صداي من ميزده و سراغم رو ميگرفته و قسم ميداده كه بگيد مهدي رو بيارند ببينمش،اما......
 مادرم ميگفت يكي از مامورين اطلاعات بيمارستان هم اومده بود و پدرم مرتب به اون قسم ميداده كه من رو آزاد كنند و نگران من بوده.....وقتي اومدم بيرون پدرم تو حالت كما بود .طاقت نياوردم كه ساكت باشم و همه جا علت اين حادثه رو بازگو كردم تهيدهاشون هم واسم اثري نداشت. تا اينكه بعد از مدتي دوباره بازداشت شدم.
 چند ماهي انفرادي اين بار با شرايط سخت تر و وضعيتي غير قابل تحمل. گذشت بعد چندين ماه و با پيگيري هاي خانواده با سپردن يك وثيقه ديگه مجددا از زندان آزاد شدم. و پدرم همچنان در حال كما بود.
 من هم كه خودم رو بايد به زندان معرفي ميكردم واسه معرفي نرفتم و به خاطر شرايط پدر مخفيانه بيرون بودم ، هر روز منزل يكي بودم و سعي ميكردم كه به خانواده و پدرم سر بزنم تا اينكه مدتي بعد پدرم به رحمت خدا رفت.
 روز تشييع جنازه ديگه طاقت اين رو نداشتم كه بخوام از خونه بيرون نيام شال سبزم رو  برداشتم و رفتم واسه مراسم نگاه بچه هاي اطلاعات پر از خشم بود اون روز هيچ كسي نتونست مانع از انداختن شال سبزم بشه، آزادي از زندان واسم تلخ شده بود ......زندگي واسم ديگه معنا نداشت...
 حالا كه ميبينم مير مون توي حصر هست و پدرش هم به رحمت خدا رفته ياد چند ماه پيش خودم افتادم...
 اي خدا دلم خيلي گرفته.....صبر...صبر...صبر...

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینِ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر