نشان فیس بوک

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

ولایت کیهانی و ما


محمدجواد اکبرین
ما مدتهاست که پا را از نقد یکدیگر فراتر گذاشته‌ایم و در رقابتی غریب، یکدیگر را به معرکه‌"زبان‌بازی آتش دهنان" سپرده‌ایم.

نخست نگاهی به چند خبر از روزنامه کیهان روز پنج شنبه (23 دی ماه):

یک- تقلای خبرنگار جرس (مسیح علی‌نژاد) برای تبرئه سرویس جاسوسی سیا؛ او در تماس با همسر شهيد علی‌محمدي تلاش كرد اعترافات تروريست دستگير شده و وابسته به موساد را زير سؤال ببرد... يكي از دلايل اين تماس مشكوك از لندن و از سوی حلقه جرس، براي كسب اطلاعات درباره برخی ابعاد پرونده تروريست‌های دستگير شده و گزارش آن به موساد... پيش از اين محسن كديور چندين بار به تل آويو سفر كرده...

دو- سید محمد خاتمی به نزدیکانش گفته است: "می‌دانستیم ائتلاف با منافقین و بهایی‌ها بالاخره کار دستمان می‌دهد".

سه- قدردانی سوئیس از تعامل سازنده و فعال ایران در عرصه‌های حقوق بشری

چهار- 11 وزير كابينه حريری در اعتراض نسبت به اين اقدام (پيوستن نخست وزير لبنان به جبهه آمريكا و فرانسه) استعفا كردند.

به همین چهار خبر که از میان اخبار داخلی و خارجی گزینش شده‌اند اکتفا می‌کنیم تا زودتر به مقصود این یادداشت برسیم؛ تمام این اخبار که همگی در یک شماره روزنامه کیهان آمده‌اند کاملا دروغ‌اند و هیچ بهره‌ای از حقیقت ندارند:

در خبر نخست و مصاحبه با همسر شهید علی‌محمدی و انتشار امانتدارانه‌ی پاسخ و اطمینان او به صحت اعترافات تلویزیونی، ماجرا به همین سادگی است:

بسیار روشن است که ما به اعترافات کسی که ادعا می‌شود از سوی اسرائیل اجیر شده تا دکتر علی‌محمدی را ترور کند به دیده تردید می‌نگریم و اعتماد نداریم به حکومتی که دادگاه‌های نمایشی برگزار می‌کند و سالهاست که متهمانش پس از آزادی، از شکنجه‌ها و اجبارها برای اعتراف دروغین، نشانه‌ها و بر تن و قصه‌ها در جان دارند.

اعتماد نداریم وقتی پی‌درپی اخبار اعدام‌هایی را می شنویم که بدون اطلاع افکار عمومی از کیفیت محاکمه و برخلاف بدیهی‌ترین اصول قضایی صورت می گیرد و زندگی می کنیم زیر جباریت حکومتی که همه معترضان خود را از کوچک تا بزرگ، "دشمن، مزدور بیگانه و میکروب سیاسی" می‌خواند و برای ترور شهروندانش، آنجا که نبودن کسی را به سود خود بداند- نیازی به زحمت سرویس‌های خارجی ندارد چنان که در قتل‌های زنجیره‌ای دهه 70 نداشت.

باور اعترافات تلویزیونی، زمانی دشوارتر می‌شود که همسر شهید علی‌محمدی می‌گوید که "در شهریور سال گذشته همسرم تهدید به ترور شد... همان موقع ایشان اين موضوع (تهديد تلفنی) را به مسئولان هم اطلاع داده بود ولی متاسفانه آن زمان كم‌كاری شد، بايد رسيدگی و محافظت می‌كردند از ايشان يا حداقل به ايشان می‌گفتند موبايل خودتان را عوض كنيد، ولي اينكار انجام نشد". راستی اگر سیستم پرمدعای امنیتی نظام، نگران جان دانشمند هسته‌ای خود بود چرا برای محافظت از او در برابر سرویس جاسوسی موساد، به گواهی همسر شهید علی‌محمدی، "حداقل" تلاش‌ها هم انجام نشد؟

معلوم است که باور نداریم و در این میان، طبیعی است که خبرنگار، وظیفه خود بداند تا در متن این ابهام، نظر همسر یک قربانی ترور را جویا شود و پاسخش را (حتی مخالف با باور عمومی مخاطبانش) امانتدارانه منتشر کند؛ همان طور که طبیعی است روزنامه کیهان که هرگز چنین صداقت و شفافیتی را تجربه نکرده است چنین روندی را تلاش برای تبرئه سرویس جاسوسی موساد بخواند و محسن کدیور را با پاسپورت ایرانی -آنهم نه یک بار که بارها- راهی اسرائیل کند؛ آنهم کسی که نه تنها پناهنده آمریکا نیست بلکه به عنوان "استاد مدعوّ دانشگاه دوک آمریکا" در این کشور دوره اقامتی محدود دارد.

در خبر دوم هم از صورت (فرم ادبیات) و محتوای جمله پیداست که سید محمد خاتمی چنین سخنی نگفته است چه رسد که بخواهد زحمت تکذیب را بر خود هموار کند؛ بماند که دفاع اصلاح طلبان از حق حیات و حقوق شهروندی مردم ایران (از هر مذهب و عقیده ای) به معنای ائتلاف و هم‌کیشی با آنان نیست. اگر حکومت از اعدام و آزار دگراندیشان مذهبی دست بردارد کسی از حقوق تضییع شده آنها دفاع نمی کند تا خاطر کیهانیان مکدر شود.

و اما در دو خبر دیگر که از میان اخبار خارجی، گزینش شده است نیز ماجرا از همین قرار است؛ نه دولت سوییس، فعالیت حقوق بشری ایران را "فعال و سازنده" خوانده و نه وزرای کابینه حریری در لبنان در اعتراض به "پیوستن او به آمریکا و فرانسه" استعفا کرده اند که شیوه تنظیم هر دو خبر محصول القای نوعی آگاهی کاذب در ذهن خواننده است به ویژه وقتی دریابیم بدنه مسیحی استعفا کنندگان، از قضا روابط نزدیکی با آمریکا و فرانسه دارند (تحلیل ماجرا در مقاله‌ای دیگر خواهد آمد).

آنچه گذشت حاصل تورّقی کوتاه در یک شماره‌ی روزنامه ای است که زیر نظر نماینده ولی فقیه اداره می‌شود و البته هر روز می‌توان از این دست اخبار، در این روزنامه و رسانه‌های دولتی همسوی آن به وفور یافت و پیداست که نه وجدان حرفه‌ای، نه وجدان اخلاقی و نه تعهد دینی، هیچیک باعث نمی‌شود که رسانه‌ی ولایت مطلقه، دروغ و اتهام را حداقل تا مرزهای حیا و شرم نیز نگهدارد.

و اینک پرسش بنیادین این یادداشت؛ افق این "دروغ و تهمت فراگیر و نهادینه" کجاست و ما در کجا ایستاده‌ایم؟

نُه سال پیش، در حالی که تنها یکماه از آغاز به کار دومین دولت سید محمد خاتمی گذشته بود آقای خامنه‌ای در جمع اعضای مجلس خبرگان، سخنی نغز گفت که اگرچه تازه نبود اما مثالی به یادماندنی از روانِ پریشان اوست: "مهمترین دستگاه‌های سیاسی دنیا سالهاست که مشغولیت مهم‌شان پرداختن به این قضیه است... دشمنان هم در حال حمله هستند و هم در تدارک حملات آینده اند..." (15/6/80 – صحیفه ولایت)

پیش از آن هم در تابستان 77 و در بهار آزادی مطبوعات پس از برآمدن نخستین دولت خاتمی از کسانی سخن گفته بود که "... قرار شد بنشینند توطئه کنند و این توطئه را به شکلی در یک نوشته منعکس کنند..." (25/6/77 – روزنامه رسالت)

آن روزها که هنوز عناصر مقوّمی برای نظام وجود داشت و دیوارهای قابل اتکای رهبری هنوز فرونریخته بود او چنین هراسناک از "توطئه و حمله و نوشته" بود!

آن روزها هنوز امیدواری به اصلاح‌پذیری نظام در اکثریت بود و چنین نبود که خاتمی حتی برای پیشنهاد زیرکانه‌ی "مشارکت مشروط در انتخابات" متهم به نرمش و همراهی با نظام شود.

افق "ولایت کیهانی و کیهان ولایی" مشهود است و پیش از این نیز تجربه شده است. این روش، حاصل بدذاتی و بدجنسی آدمیانی خبیث نیست که گمان ندارم مستبدان دنیا لزوما از سر بدخواهی، زندگی آدمیان را جهنم می‌کنند. آقای خامنه ای بدجنس نیست! چنان که هیتلر و موسولینی هم نبودند. به گواهی سخنان مکتوب و مستندات تاریخی، آن هر دو گمان می‌کردند که رسالتی تاریخی دارند و همه چیز باید مسخر این رسالت شود و در خدمت آن به کار گرفته شود و رفته رفته، هر زشتی را به پای تحقق آن رسالت عظیم، زیبا می‌دیدند.

اینک آقای خامنه‌ای سالهاست که در هراس ناکامی از تحقیق و تحقق رسالت تاریخی خویش رنج می‌برد و برای غلبه بر این هراس، همه مرزهای شرم و حیا را گشوده تا بلکه پیروانش با تولید هر ناسزا و ناراستی، قدمی در رسیدن به کامروایی بردارند و آنچه بر ما می‌رود تعبیر آن کابوس‌های پریشان "توطئه و حمله و نوشته" است...

آسمان این نیمه‌شب تا رسیدن به سپیده، سیاه‌تر خواهد شد و روزگار سخت‌تری در پیش است و چه تهمت‌ها که هنوز ناگفته و چه ظلم‌ها که هنوز نرفته و چه سوگ‌ها که در انتظار ماست و مگر نه اینکه شب تا به تمامت نرسد سپیده سر نمی‌زند...

و ما اما کجا ایستاده‌ایم؟! به گمانم همانجا که "محمد کاظم کاظمی" شاعر شیرین زبان افغان، سالها پیش سرود:
این‌چنین بود که شب، تازه نشد خوابش برد
پشت‌ دیوار خداوندی خود خوابش برد
این‌چنین بود که برف آمد و جنگل یخ بست‌
دست‌ها پشت درختان معطّل، یخ بست‌
حقّ ما بوده‌ست پوسیدن و پامال شدن‌
در زبان‌بازیِ آتش‌دهنان، لال شدن‌
ما همانیم که تیغی به تغاری دادیم‌
نقدِ یک عمر مشقّت به قماری دادیم‌

راستش ما مدت‌هاست که پا را از نقد یکدیگر فراتر گذاشته‌ایم و به جای آنکه در برابر هجوم بی‌رحمانه امپراطوری تهمت و دروغ، از آبروی هم دفاع کنیم در رقابتی غریب، یکدیگر را به معرکه‌ی "زبان‌بازی آتش دهنان" سپرده‌ایم.

ما به نمادهای جنبش سبز فرصت ندادیم تا با توجه به ظرفیت داخل کشور و تنوع هواداران جنبش (از علاقه‌مندان به آیت‌الله خمینی گرفته تا معتقدان به اصلاح ناپذیری نظام در داخل و خارج) از ابهامات پرده بردارند و نقدهای گذشته را در زمانی مناسب، فارغ از سوءتفاهم‌ها پاسخ گویند.

هنوز تصویر نمادهای سبز بر دستان نزدیک به یکصد شهید پس از انتخابات در مقابل دیده‌گان ما بود و زندان‌های‌مان از سبزها انبوه، که نام سبز را از جنبش، سلب کردیم و به جای آنکه بایستیم تا از تنوع و تکثر در متن این جنبش اعتراضی دفاع کنیم که مبادا منحرف شود، "یک عمر مشقت" اصلاح و تغییر را به قمارخانه خودخواهی خویش بردیم تا به ثمن بخس بفروشیم.

ما در دامنه آتشفشان ایستاده‌ایم و بايدبدانيم كه چگونه می‌‌توان زير فوران آتش زيست. بار دیگر اگر به خرداد 88 برگردیم یادمان می‌آید که اگر این روزها هنوز قدبلندیم بر دوش چه کسانی ایستاده‌ایم. مولانا راست می‌گفت که تنها دولت پاینده، دولت عشق است و آنان که جنبش را به کدورت و نفرت می‌آلایند در خوش‌بینانه ترین تحلیل، از یاد برده‌اند که در کجا ایستاده‌اند.

باز می‌گردم و "مثنوی کفران" را می‌خوانم که:

مهلتی تا گذر از جنگل و یخ باقی بود
با گران‌خوابی ما مهلتِ جان‌کندن شد
آنچه تا دیروز، خونخواه سیاووشان بود
دست ما بود که آویخته‌ی گردن شد
بنده را یک دو نفر، یک دو نفس رو دادند
تکیه بر تخت‌ خدایی زد و اهریمن شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر